زیر شلاق سکوتم .....

اینجا فقط شعرهام هستن همین !

زیر شلاق سکوتم .....

اینجا فقط شعرهام هستن همین !

زیر شلاق سکوتم .....

چشـــمان شــــاعر همیــــــشه پی قریــــــنه ای می گردد

تا با نـــگاه استعاره نارنج را چراغی ببیند

نشـــسته بر شب درخت

چون ترنـــجی بافــــته بر اندیشـــه ی فــرش !

تبلیغات
Blog.ir بلاگ، رسانه متخصصین و اهل قلم، استفاده آسان از امکانات وبلاگ نویسی حرفه‌ای، در محیطی نوین، امن و پایدار bayanbox.ir صندوق بیان - تجربه‌ای متفاوت در نشر و نگهداری فایل‌ها، ۳ گیگا بایت فضای پیشرفته رایگان Bayan.ir - بیان، پیشرو در فناوری‌های فضای مجازی ایران
طبقه بندی موضوعی
بایگانی
آخرین مطالب
پربیننده ترین مطالب
محبوب ترین مطالب
مطالب پربحث‌تر
آخرین نظرات
نویسندگان


vpryoxjcsuqlkbz7f4u2.jpg


//bayanbox.ir/id/4171640843895534867?view

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۲ ، ۱۵:۴۸
مینو م..

بین هـــــجوم ابرهای ســـــــیاه در دورانــــــــم دوران غـــــــــرق میشوم میان نــــــــــــاله ها و اشــــــــــــک های پر فــــــــریاد ابـــــــــرها !

من میان این آســــــــــمان از چه چیز سخن می گویم ؟

از بــــــــغض در گلو گیر کرده ی آســــــــــــمان ، که راه نجاتـــــــش همان ابرهــــــای ســــــــــیاه است ؟

یا که من خواب می بینم که شــــــــاید تسکین بخش ابرها همان آســــــمان است ؟

باز در تلاطم آسمان گم می شوم ، صدایم در گلو می شکند با سکوتــــــــی بغض خورده

کنار ابر ها می نشینم باز هم سرابــــــــــــی بیش نیست !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۲ ، ۰۹:۳۷
مینو م..

به روزگاری رســــــــیده ایم که غم ها بــــــــغض شدند نه بـــــــغض ها اشـــــک !


فقط غم ها درد های اســـــــتـــــخوان شدند و بغـــــــــض ها همــــــدرد گلوی تار


عنــــــــــکبوت بســـــــته !


۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۵ دی ۹۲ ، ۰۹:۲۸
مینو م..

بـــــاد می برد و ویـــــران می کرد

خواهش دستان یک کـــــودک را

سیرت زیبای یک مـــرد را

چون یک لحظه ی طوفانـــی

چشم ها را آتــــش گفت

مرگ ها را وســــعت گرفت

ناگه دامن صــــحرای عشق به سوزش قیامت شد

پرندگان آوای اســـارت را سر دادند اما امان از طمع صیّادان !

سفره های دلـــ کوچک تر ز دیگری !

حرف های نـــــــاب در باغچه ها لگد مال شد و خار !

عبور لحظه های فانـــی را دیده ایم و هیچ نمی گوییم !

یا که باز چفـــت دهـــان بسته ایم

و با حیرت تمام این لحظه های رفته را نـــظاره میکنیم ؟

این حرف های گفتنی ، بسی ناگفتنی بود

باشد که بر طرح قــــلم گویم این واژه های وارونــــــه را تا نشود عیبی ز درد ها !



۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۲ ، ۲۲:۳۸
مینو م..
۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۲ ، ۲۲:۲۸
مینو م..


باران ببار که دلم هوای یارم کرده

خســــــته ام , مثـــــل یک بــــارانـــ بلاتــــکلیف !

شده ام مثل یک ســـوزن گـــمـگشته در تاریخ !

ســرد شدم , مـست شدم از این باغ عـــجب تاریک !

خســـتگی های کـهنه ام بوی نا گرفته است .

هزار سـال است که من در حـــوالی خستگی هایم بی آنکه کـس بداند بیهوده و هراسـان میدوم !

باران می بارد بر چــــــتر خیالم ! همه چیز لبریز از واژه ی احساس می شود !

اما باز در خواب هــــستم ! می دانم ! باران نمی آید !

باران کجا ؟ شـــــهر سکوت من کجا؟

به راه نرفتـــــه ام خیره می شوم , باز پی چه میگردم ؟

در جســــــتجوی قطره ای کوچک ز آسمان !

آه ! شهر در تلاطـــــم ماشین ها گم می شود ! چه بود ؟ باران ؟ زهی خیال من باطل !

باران , دل من هزار سال است که در قحطی یک قطره از تو مانده است ! بر شهر وبرانم ببار !

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۴ دی ۹۲ ، ۱۶:۰۳
مینو م..